معنی جانور درختی

لغت نامه دهخدا

درختی

درختی. [دِ رَ] (ص نسبی) منسوب به درخت. هر چیز که نسبت به درخت دارد، چون سیب درختی و جز آن. || از رستنی ها آنچه همانند درخت تنه و ساقه دارد و بر زمین گسترده نباشد چون شاه پسند درختی، شمشاد درختی و جز آن. رجوع به درخت شود.


شیر درختی

شیر درختی. [رِ دِ رَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کندر. (منتهی الارب). رجوع به کُنْدُر شود.


تاتوره ٔ درختی

تاتوره ٔ درختی. [رَ ی ِ دِ رَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) یکی از اقسام درختی تاتوره که در ایران وجود دارد و آن داتورافاستوزا است این درختچه در بندرعباس کاشته می شود و جزء درختان زینتی است که از خارج وارد شده است. (از درختان جنگلی حبیب اﷲ ثابتی ص 62). در بندرعباس آنرا پر منگناس گویند.

فارسی به عربی

درختی

شجری

فارسی به آلمانی

درختی

Baumartig [adjective]

فرهنگ عمید

جانور

موجود زنده که قادر بر حرکت ارادی باشد، جاندار، ذی‌روح: جانور از نطفه می‌کند، شکر از نِی / برگِ تر از چوبِ خشک و چشمه ز خارا (سعدی۲: ۳۰۳)،
کِرم روده،
حشره، به‌ویژه حشرۀ موذی و گزنده،
حیوان: نمانَد جانور از وحش و طیر و ماهی و مور / که بر فلک نشد از بی‌مرادی افغانش (سعدی: ۱۱۳)،
[مجاز] شخص ستمگر، بی‌ادب، موذی، یا بدجنس،
[قدیمی، مجاز] انسان: گفتم که جانور ز جهان خود نهایت است / گفتا پیمبر است نهایت ز جانور (ناصرخسرو۱: ۲۷۲)،
* جانور گویا: [مجاز] حیوان ناطق، انسان، آدمی،
* جانور دوپا: [مجاز] حیوان ناطق، انسان، آدمی،

گویش مازندرانی

جانور

جانور، جانوران گوشت خوار و گربه سانان چون شیر و پلنگ، درنده...

واژه پیشنهادی

از قورباغه‌های درختی

قورباغه درختی چشم‌سرخ

قورباغه درختی زرد

قورباغه‌ درختی حقیقی

قورباغه درختی نیو انگلند

معادل ابجد

جانور درختی

1474

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری